سناسنا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

فندقی مامان و بابا

سنا و صبا

این هم سنا گل مامان در کنار دختر عمه صبا اون شب پاگشای عمه سمیه خونه پدرجون اینها بود روز اول عید امسال دخترم عکس کنار سفره هفت سین نداره خیلی دوست داشتم خونه بودیم و یه سفره خوشگل پهن میکردم تا از دخترم کنارش عکس بگیرم ولی امسال ما لحظه سال تحویلمون متفاوت بود چرا؟ چون فردای عروسی دائی علیرضا بود و همه اقوام خونه باباجون دعوت بودن و سفره امسالمون کلی بزرگ بود به اندازه طول سالن پذیرائی بابا جون همه اقوام از کوچیک و بزرگ به همه حسابی خوش گذشت و یک سال تحویل به یاد موندنی برامون به یادگار گذاشت خب از اون مراسم فقط فیلمش رو دارم و عکسی نگرفتیم آخه تو اون لحظه خوابت میومد و خیلی بداخلاق شده بودی و از بغل مامانی هم پائین نمیومد...
10 ارديبهشت 1392

سنا و حیاط بابا جون اینا

اینم گل دختر ما که داره توی حیاط بابا بزرگ با گلها بازی میکنه سنا مامانی خیلی دوست دارم تو گل زندگی من و بابا هستی ولی عمرت عمر گل نباشه عزیزکم الهی مامان فدای این خنده هات بشه مامان جون کلی برات شکلک درآورد تا تو خوشگل خانم از جات بلند نشی و بتونیم ازت عکس بگیریم و تو هم حسابی خندیدی ...
10 ارديبهشت 1392

سنا موهاش کوتاه شد

روز ٥ شنبه ١٥ فروردین ظهر ساعت ١ بود که رفتیم آرایشگاه هنگامه و موهای دخمل نازم رو کوتاه کردیم باورم نمیشد که تو اینقدر آروم بشینی تا موهات رو کوتاه کنیم بابائی دم در منتظر بود که من رفتم داخل سوال کنم که موی کوچولوی من رو کوتاه میکنن که گفت اگه آروم بشینه گفتم سابقه خوبی نداره گفت براش پیشبند میبندم اگر گریه نکرد کوتاه میکنم وای تو اینقدر خانم نشسته بودی که من ذوق مرگ شدم فکر کنم آینه ها و عکسها برات خیلی جذاب بود وقتی بهات اومدم بیرون بابائی خنده اش گرفته بود آخه من از بس هول بودم که تا تو ساکت نشستی موهات کوتاه بشه جرات نکردم بیام بیرون و به بابائی بگم که دارن موهات رو کوتاه میکنن بابائی هم باورش نمیشد که به این سرعت موهات رو ...
10 ارديبهشت 1392

19 فروردین دریاچه نمک

امسال ما سیزده بدر جائی نرفتیم و به جاش ١٩ فروردین با بابائی ٣ تائی رفتیم دریاچه مهارلو که بین شیرازیها به دریاچه نمک معروفه کلی خوش گذشت و چون ٢ ٣ روز هم پشت سر هم بارون اومده بود دریاچه حسابی آب گرفته بود و ما تونستیم بریم قایق سواری فکر کن شما موقع قایق سواری هم شیر خوردی خب اینم دوشنبه ١٩ فروردین به روایت تصویر اینم سنا و مامانی ناهار که ساندویچ مرغ درست کردم و شما یه کوچولو اونم با ترفند چنگال چند تا تیکه خوردی سنا خانم کنار دریاچه اینم سنا خانم و بابائی این دختر ما هم که قاتل گل سر و تل هست تا یادش بیاد از سرش برش میداره اینجا هم داره باهاش دتی میکنه سنا خانمی توی قایق که شکل قو بود ...
10 ارديبهشت 1392

تقویم برای مامان جونا

این تقویم رو هم طراحی کردم برای مامان جونا و عمه حبیبه اینها آخه خیلی دوست دارن و حتما وقتی بهشون بدیم کلی از اینکه یه تقویم با عکس تو رو تو خونه دارن خوشحال میشن این کاور تقویم بهار: تابستان: پائیز: زمستان:   ...
7 ارديبهشت 1392

چقدر تقویمت رو دوست داری

سلام دختر نازم روزی که داشتم برات تقویم طراحی میکردم اگر میدونستم یه روز براشون اینقدر ذوق داری حتما با چند برابر این انرژی روش کار میکردم اینقدر وقتی عکست رو توی صفحات تقویم میبینی هیجان زده میشی و با اون انگشت کوچولوت خوشگل بهشون اشاره میکنی که من و بابائی کلی جلوی خودمون رو میگیریم که درسته قورتت ندیم وقتی هم دم دستت باشه صورتت رو میذاری روش و مثل وقتهائی که میخوای بوس کنی کسی رو لبت رو به تقویم میچسبونی حالا جالب اینجاست که عکس آتلیه ای بزرگ هم توی خونه داری ولی اینها برات خیلی جالبتر هستن و خیلی ذوق زده ات میکنن راستی چون چهار شنبه این هفته روز مادر هست قراره تقویمهای مامانی جونا بشه کادوی سنا خانم به مامانیاش برای روز مادر&nb...
7 ارديبهشت 1392

خب اینم دلیل این همه مدت غیبتم

داشتم برای دختر نازم تقویم طراحی میکردم این تقویم رومیزی که برای خونه خودمون طراحی کردم این کاورش اینم فصل بهار: فروردین: اردیبهشت: خرداد:   تابستون تیر: مرداد: شهریور:   پائیز مهر: آبان: آذر:   زمستون اینم ماه خاطره شیرین زندگی ما "دی": برگه یادبود تولد سنا: دی: بهمن : اسفند: خب اینم از تقویم سال 92 خونه ما که هدیه کوچولو از طرف مامانی برای سنا خانم اینم بگم که تو خیلی دوسش داشتی چون دیروز که بردیم چاپش کنیم تو کلی ذوق خودت و عکسهات رو میکردی و توی صحافی که دیگه از بس براشون تلاش کردی دادیم دستت ولی وقتی میخواستیم تحویلشو...
4 ارديبهشت 1392

سنا در گذر ایام

سنا در حالیکه هنوز نافش نیفتاده   سنا چند روز بعد از تولد کنار سگش خوابیده   سنا در روز چهارم بعد از واکسن و غربالگری و خنده غیرارادیش   سنا در حالیکه داریم میریم مهمونی ولیمه اش که خونه مامان خاله اعظم هست ٢ شب مونده به اربعین و بابائی مشکی پوشیده(یه عالمه کادو گیر دخترم اومد)     سنا و فیگور با مزه اش(البته فکر کنم داره یه کارهائی هم میکنه) چقدر صورت دخترم جوش زده   سنا بعد از برگشتن مراسم ٢٨ صفر خونه عمه   ساعت ٢ نیمه شب و من و بابائی حسابی خوابمون میاد ولی دخترم سرحال سرحال   سنا هرروز تغییر میکنه   سنا بعد از برگشت از خونه ماد...
19 اسفند 1391

حاشیه های جشن

این عکسی که بابائی برای دخترم سفارش داد تا چاپ کنن مامانی به فدات بشه چقدر لاغر شدی همه توی جشن حرفشون این بود که سنا این همه ورجه وورجه نکن آب شدی که تو دختر دخترم قبل جشن با اینکه خیلی کیفیتش بد شده ولی من دوستش دارم خب اینها فردای تولد دخترم هست حالا چرا فردا؟ ما قرارمون این بود که وقتی همه مهمونها اومدن لباسهات رو عوض کنیم و بعدش من و بابائی دستت رو بگیریم و سه نفری دستمون توی دست هم بیایم بیرون ولی نمیدونم چرا شما اول جشن اینهمه بی حوصله شده بودی و غر زدی و موقع کیک بریدن و اینها همش بهونه میگرفتی و با اینکه بال فرشتت رو هم برات وصل کرده بودیم وسط مسیر از شدت گریه های تو مجبور شدیم بالت رو برات در بیاریم و کلی م...
3 بهمن 1391