سناسنا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

فندقی مامان و بابا

حاشیه های جشن

1391/11/3 8:34
نویسنده : مرضیه
283 بازدید
اشتراک گذاری

این عکسی که بابائی برای دخترم سفارش داد تا چاپ کنن

1

مامانی به فدات بشه چقدر لاغر شدی همه توی جشن حرفشون این بود که سنا این همه ورجه وورجه نکن آب شدی که تو دختر

دخترم قبل جشن

با اینکه خیلی کیفیتش بد شده ولی من دوستش دارم

1

خب اینها فردای تولد دخترم هست

حالا چرا فردا؟

ما قرارمون این بود که وقتی همه مهمونها اومدن لباسهات رو عوض کنیم و بعدش من و بابائی دستت رو بگیریم و سه نفری دستمون توی دست هم بیایم بیرون ولی نمیدونم چرا شما اول جشن اینهمه بی حوصله شده بودی و غر زدی و موقع کیک بریدن و اینها همش بهونه میگرفتی و با اینکه بال فرشتت رو هم برات وصل کرده بودیم وسط مسیر از شدت گریه های تو مجبور شدیم بالت رو برات در بیاریم و کلی من و بابائی ضد حال خوردیم و صبح فردا من دوباره برات امتحان کردم چون فکر کردم از بال ترسیدی ولی شما کلی باهاش توی خونه راه رفتی و بازی کردی

این هم عکسهاش که من فرصت رو غنیمت شمردم و ازت گرفتم

1

2

3

 البته بعدش حسابی تلافی کردی

وقتی که من فکر میکردم خوابت میاد بردم توی اتاق بخوابی ولی شما بعد از یک دل سیر شیر خوردن شارژ شدی و اومدی بیرون و با کلیپی که بابائی برات درست کردی کلی نی نای نای کردی و از همه دل بردی

اینم آخر مجلس که دخترم دیگه خوابش میاد

1

2

البته شما با اینکه خوابت میومد تا همه مهمونها نرفتن نخوابیدی و وقتی که مامانی در حال بدرقه آخرین گروه مهمونها بود شما سر روی شونه مامانی خوابت برد

٢ روز بعد از جشن هم همه بادکنکها رو جمع کردیم و بردیم یه موسسه خیریه که فرداش جشن داشتن

خیلی خوشحال شدیم از اینکه میتونیم چند تا بچه دیگه رو هم خوشحال کنیم

امیدوارم که بعدها که عکسهای جشن تولد یکسالگیت رو میبینی خوشت بیاد و ازشون لذت ببری ولی بدون که من و بابائی برای این جشن از دل و جون مایه گذاشتیم

 

خیلی دوست داریم عروسکم

امیدوارم سالهای سال تولدت رو برات جشن بگیرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)