سناسنا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

فندقی مامان و بابا

دخترم امروز دو ماهش شد

عزیز دلم امروز 2 ماهش شده و من تا الان که ساعت 3:30 هست فکر میکردم فردا تو دوماهه میشی زنگ بزنم بابائی ببینم امروز میاد بریم دخترم رو ببریم واکسنش رو بزنه از همین الان استرس دارم که دخترم اذیت نشه،آخه مامانی طاقت بی تابی های دخترش رو نداره نفسم الان تو بیداری و دراز کشیدی و یه دفعه با ذوق کردنت قند تو دل مامانی آب کردی فدای تو بشم که همه زندگی من هستی
10 اسفند 1390

نامه ای به پرنسس کوچولوی خودم

سلام سلام به دخترم که پنجاه و چهارمین روز از زندگیش را میگذراند دوست داشتم دیروز که روز تولدم بود برایت نامه ای بنویسم که نشد پس امروز برایت مینویسم سنای مادر،نور و روشنائی خانه ما امروز میخوام باهات حرف بزنم ،حرفهائی که بعدها خواهی خواند الان که دارم برات مینویسم تو بین خواب و بیداری هستی و کم کم شروع میکنی به گریه برای شیر خوردن و چه لذت بخش هست برای من این نیاز تو،و شاید به واقع نیاز من،چون در موقع شیر خوردن تو من هم غرق لذت و سرور میشوم سنای عزیزم از بعد از آمدنت چه خانه ما را غرق نور و روشنی کردی   دیروز اولین سالگرد مامانی بود که یه دختر ناز در کنارش بود،نمیتونی تصور کنی چه حس قشنگی داشتم،اولین سالی...
4 اسفند 1390

عزیز دلم سنا جون اینم خاطره تولدت

م ميخوام خاطره زايمانم رو بنويسم،اونم درست چهارمين شنبه بعد از زايمانم ببخشيدكه اينقدر طولانيه شنبه 10/10/90 ،30/12/2011،شب ميلاد امام موسي كاظم صبح ساعت 6:30 كه از خواب بيدار شدم يكدفعه كيسه آبم پاره شد،با دكترم تماس گرفتم گفت حركت ني ني رو چك كن اگر حركت داشت بيا كلينيك و اگر حركت نداشت سريع برو بيمارستان ،دو سه ليوان شربيت شيرين خوردم و يه نيمساعت بعد حركت دخترم رو احساس كردم و ساعت 9 بود كه به اتفاق مامانم و همسرم رفتيم كلينيك و تو اين فاصله شوهرم زنگ زد و به مامانش خبر داد توي مدتي كه من توي خونه دراز كشيده بودم علي هم داشت وسايل ني ني ووسايل مورد نياز براي زايمان طبيعي رو آماده ميكرد و من اين چيزها رو كه ميديدم مثل اين بود كه كاردي...
11 بهمن 1390

بابائی دوباره امشب ذوق زده شد

امروز که رفتم سونو ،سی دی گرفتم و شب که برگشتیم خونه با بابائی نشستیم و فیلم نی نی رو دیدیم،بابائی اولش هر چی نگاه کرد متوجه نشد ،آخه نی نی شیطون هی داره وول میخوره ،بعدش سرعت فیلم رو کم کردیم و تکه تکه فیلم را با بابائی دیدیم چه حالی داد ،آخه دیدن نی نی با بابائی یه چیز دیگه هست ،هردو ذوق میکنیم و قند تو دلمون آب میشه امشب بابائی بعد ٥ ماه برای اولین بار نی نی رو تو دل مامانی دید امروز چه روز عزیزی برای من و بابائی هست، راستی گلم امروز ١٩ ماه رمضونه و من بابائی دیشب مسجد دانشگاه احیا بودیم و فردا شب هم باز احیا هستیم،این شبها من و بابائی تو دعاهامون یه جائی هم برای نفسمون باز کردیم ،یعنی تو ،توئی که ثمره زندگی شیرین من و بابائی هستی...
6 مهر 1390

سونوی جدید

وای نخودچی مامان چقدر امروز ذوق زده هستم آخه اگه بشه دوباره میخوام امروز برم نی نی رو ببینم قراره دائی علیرضا بعدازظهر برای مامانی وقت بگیره تا بره نی نی گولوش رو ببینه ،تازه میخوایم سی دی هم بگیریم تا برای اولین بار بابائی هم بتونه تو کلوچه رو ببینه تازه فکر کنم امروز معلوم بشه که تو وروجک دخمل طلائی یا پسمل عسلی؟ الهی مامان به قربونت بره ،اونروز با بابائی رفتیم برات کتاب لالائی 14 معصوم خریدیم تا من از حالا برای نی نی لالائی بخونم تا عصر من همین طور استرس دارم که تو رو ببینم گل مامان خبرها رو تو اولین فرصت برات میزارم ناز مامان راستی یه خبر خیلی مهم خوش به حال بابائی و دائی میگفتن که خواب تو رو دیدن که ناز و خوشگل و مامانی ب...
29 مرداد 1390

دلتنگی مامانی

سلام گل مامان چه وقته که به وبلاگ نی نی سر نزدم خیلی سرحال نبوده مامانی ولی تا دلت بخواد باهات حرف زدم عسلم بابائی هم کلی وقتها با نی نی حرف میزنه و با نی نی قربون صدقه مامان نی نی هم میره ،آخه بابائی من وتو رو خیلی دوست داره(یواشکی مامانی هم خیلی بابائی و نی نیش رو دوست داره) پنج شنبه 10 ماه رمضان ختم قرآنی که از طرف نی نی هدیه به امام زمان کرده بودم تمام شد خیلی دوست داشتم اونروز اومده بودم و کلی برات حرف زده بودم ولی نشد(روز وفات حضرت خدیجه(س)) مامانی اولین ختم قرآن دوره بارداریش رو هدیه نی نی گولو به آقا نیت کرد آخه میدونه که نی نی هم عاشق آقاست مثل من و بابائی و قلب کوچولوش برای ائمه می تپه ،مامانی یه شب بعد احیا بابائی کلی بر...
29 مرداد 1390

ماشین بابائی به پارکینگ منتقل شد

مامانی بعد از ذوق کردن های زیاد بعد از شنیدن صدای قلبت وقتی اومدیم سوار ماشینمون بشیم ،دیدیم که ماشین بابائی نیست .چون بابائی ماشین رو پائین تر از حمل با جرثقیل پارک کرده بود جرثقیل ماشین بابائی رو به پارکینگ آقا پلیسه منقل کرده حالا بابائی فردا باید بره و ماشینش رو آزاد کنه . من و بابائی هم نتونستیم بریم پیش خانم دکتر جدیده چقدر امروز اتفاقهای با مزه اتفاق افتاده فکرکنم نخودچی مامان فردا که مطالب رو بخونی کلی به من و بابائی بخندی تازه بابائی من و نی نی رو ساعت ١.٥ شب بعد از مهمونی خونه دوستش جا گذاشت .آخه فکر میکرد که من کنار خانم دوستش رو صندلی عقب نشستم کلی مامان جون و بابا جون بعد از شنیدنش خندیدن ...
13 مرداد 1390

اولین صدای قلب نفس مامان و بابا

امروز مامانی وقت دکتر داشت تا بعد از چقدر وقت که از نی نیش بیخبر بوده خبردار بشه وای عجب روز به یادموندنی بود گلم برای من و بابا ،فکر نمیکنم دیگه هیچ وقت این لحظه رو فراموش کنیم من و بابائی رفتیم پیش خانم دکتر ،بعد از اینکه خانم دکتر فشار مامانی و وزنش را اندازه گرفت گفت که حالا دراز بکش وای اون لحظه فراموش نشدنی شیرین شنیدن صدای قلب نی نی من نتونستم که به بابائی بگم بیادش پیشم تا اون هم بشنوه و همش دلم میخواست تا بابائی هم باشه قربونت برم ،نفسم وقتی خانم دکتر گوشی رو ،رو دل مامان تکون داد اومد سمت راست مامانی و یه دفعه صدای قلب میوه دلم رو شنیدم وای که چه لحظه قشنگی بود فندقم حالا مامانی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! جالبش جائی بود که دیدم ...
12 مرداد 1390

تولد آرام (زایمان در آب)

دیروز یه همایشی مامانی رفتم که شاید مسیر به دنیا اومدن تو رو کاملا عوض کنه از دیروز تا حالا من و بابائی داریم بهش فکر میکنیم و در موردش حرف میزنیم آخه من و بابائی دوست داریم تو هر موقع دوست داری و کاملا طبیعی به دنیا بیای خودت چی دوست داری ؟دوست داری با مامان تو یه آرامش به دنیا بیای؟ حالا میخوایم شنبه با بابائی بریم در مورد زایمان در آب سوال کنیم شاید خواستیم فندقمون جلو چشم مامان و بابائش به دنیا بیاد پس مامانی تو هم تا چند روز دیگه منتظر باش عسلکم
12 مرداد 1390

روزهای ماه رمضون

سلام کلوچه مامانی خوبی ؟ این روزا ماه رمضون شروع شده ولی مامانی چون یه ولوجک تو دلشه نمی تونه روزه بگیره ،آخه اگه مامانی روزه بگیره نی نیگولوش تشنه میشه ولی بابا علی روزه هست و حسابی داره تو مهمونی خدا حال میکنه خوش به حال بابائی ،کاش میشد منم با بابائی روزه میرفتم ولی خب دیگه منم خودم یه مهمون کوچیک دارم و باید مهمونداری کنم که به مهمونی که تو دلمه سخت نشه ولی میدونی چی دلم رو آروم میکنه مامانی ؟خدا که خیلی مهربونه به خاطر نی نی نازش شبا به مامانی لطف میکنه تا سحرها پاشه برای بابائی نی نیش سحری آماده کنه و خودش هم از الطاف سحر فیض ببره آخه مامانی سحرها رو خیلی دوست داره ،صدای مناجات سح مناجات های شهید دستغیب ، آقاهه که زمان مونده به...
12 مرداد 1390