سناسنا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

فندقی مامان و بابا

اولین خرید از خاله ناری و مانیا

اینم اولین لباسی که به خاله اینها سفارش دادیم هر چی بگم تو این بلوز و تایت رو دوست داری کم گفتم تنها لباسی هست که از بس دوسش داری موقعی میخوایم تنت کنیم خیلی آروم میشینی تا تنت کنیم و موقع درش آوردن هم گریه میکنی اینم سنا ناناز با لباسش وای دیگه خجالت میکشم عسک بگیرم ...
11 خرداد 1392

دخترم و اولین چادرش

هر وقت میخواستم نماز بخونم بدو بدو میومدی و چادر منو مینداختی روی سرت و شروع میکردی به نماز خوندن وای عاشق نماز خوندنت هستم ولی تو اونقدر وروجکی که نمیذاری ازت فیلم بگیریم و تا دوربین رو میبینی چادرت رو میندازی و میدوی سمت دوربین تا بگیریش و خنده دار اینه که صفحه لنزش رو میگیری سمت خودت یعنی میخوای خودت از خودت عکس بندازی خب بالاخره مامان جون یه پارچه چادری برات گرفت و داد به خواهر زن دائی مریم تا برات یه چادر بدوزه اونم حسابی سلیقه به خرج داد و اینها رو برات با اون پارچه دوخت چادر نماز - مقنعه - جانماز - یه کیف کوچولوی بامزه که اینها رو توش بذاری خیلی دوسشون داری و تا من جانمازم رو میارم و پهن میکنم تو هم میری و کیفت رو میاری...
11 خرداد 1392

بابا جونم روزت مبارک

  نمیتونم برات اینجا مطلب بنویسم چون بابا باید از احساس خوب پدر شدنش و اینکه چه لذتی میبره وقتی تو بابا صداش میکنی برات بنویسه پس دیگه من حرفی نمیمونه تا برات بنویسم اینم از طرف من برای بابائی   ...
11 خرداد 1392

منم یک مادرم

چقدر از اینکه یک مادر هستم به خودم میبالم دخترم سنا جون من یدک کشیدن این لقب رو مدیون تو هستم توئی که با آمدنت ،من به نشان بزرگ مادری نائل اومدم امروز من 16 ماه هست که احساس شیرین مادری رو تجربه میکنم احساسی که شاید فقط یک مادر متوجه اون میشه وای امروز ماهگرد 16 ماهگی تو هم هست کاش سرما نخورده بودم و یه کیک خوشمزه درست میکردم البته بابائی دیشب برامون خامه خریده قبل از بچه داری وقتی یک جائی مهمون بودیم و بچه ای اذیت میکرد و مادرش نمیتونست راحت غذا بخوره من همش میگفتم خیلی سخته تو دیگه یه لحظه آرامش نداری ولی الان میدونم که برای مادر اصلا این سختی ها به نظر نمیاد عزیز یگانه ام وجود تو گرمای خونه سه نفرمون هست و چقدر م...
11 ارديبهشت 1392

دوباره با سنا یه آتلیه کوچیک برای خودمون راه انداختیم

خیلی دوست دارم مامانی امروز روز مادره و از تو ممنونم که این واژه رو تو به من تقدیم کردی و حالا عکسهای دخترم بدون هیچ حرفی این عکس رو خودم خیلی دوسش دارم اینم یه خنده زورکی آخه تی وی داشت یه آهنگ غمگین پخش میکرد و تو شروع کردی به اون کار خنده دار یعنی شروع میکنی به مویه کردن مثل کسی که داره گریه میکنه و من بهت گفتم سنا مامان بخند خب نتیجه اش هم عکس پائینی میشه دیگه اینم سنا عروسکی با موهای  فرفری اینم سنا خانم که عاشق این کیف پر از لاک مامانی هست حالا برو ادامه مطلب تا سوپرایزت کنم   این عکسها رو موقعی که 6 ماهت بود با کمک زینب خاله فریبا گرفتیم مامانی کلی غصم گرفت...
11 ارديبهشت 1392

بدون شرح

چقدر بابائی دخترش رو دوست داره و تو هم همین که صدای کلید توی در رو میشنوی با سرعت میری سمت در و با اون انگشت کوچیکت به در اشاره میکنی و میگی بابا بابا بابائی باباهه اینم یه عکس که من خیلی دوسش دارم ١- ٢- و اما عکس شماره ٣ ٣- ...
10 ارديبهشت 1392