یازده ماهگیت مبارک
مامانی ببخشید که با تاخیر برات نوشتم
وای دختر عزیزم باورم نمیشه که یکماه دیگه یکسالت تموم میشه و شما وارد سالی جدید از زندگیت میشی
چقدر پارسال این روزها من و بابائی توی تک و تای خریدات بودیم به همه اسباب بازی فروشیها سر میزدیم و برای دخترمون عروسکهای خوشگل میخریدیم
وسایلت رو جمع میکردیم و مامانی کلی باهات حرف میزد
پارسال این موقع ها فقط صدای قلبت بود که من و بابائی ازت میشنیدیم ولی تو حالا کنارمون هستی و روز به روز بزرگ شدنت رو جلو چشمامون میبینم
عزیزکم چقدر روزها زود سپری میشه ،اصلا باور نمیکنه که ١١ماه یا ٣٣٠ روز دخترم کنارمون هست و ما لحظه لحظه گذشته رو با فیلم مرور میکنیم و فقط میتونیم بگیم چقدر دلمون برای اون روزهات تنگ شده
عزیزکم نمیدونم چرا دوست ندارم این روزهات این قدر تند و سریع بگذره
این روزها این صدای شیرین گریه هات و خنده هات ،این کودکی هات ،این پاکیهات و معصومیت هات
مامانی سنا کاش میشد از لحظه لحظه کنارت بودن لذت میبردم و غنیمت می شمردمشون ولی چه حیف که انسان معمولا اون موقع قدر زمان حال رو نمیدونه و افسوس گذشته رو میخوره و خیالپردازی برای آینده
دخترم به زبان عامیانه برات بنویسم :که الانت رو عشقه