سناسنا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

فندقی مامان و بابا

سنا و کارهای جدیدش

1391/9/12 13:23
نویسنده : مرضیه
255 بازدید
اشتراک گذاری

خب دخمل گل و نازم تو دوباره خوابیدی و من در حالی که سرما خوردم و دلم میخواد استراحت کنم وقت رو غنیمت شمردم و میخوام از کارهای جدیدت بنویسم

الهی قربونت برم که وقتی خواب هستی اینقدر ناز میشی مثل فرشته ها آدم دلش میخواد بشینه و ساعتها بهت نگاه کنه❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤ ولی تنها وقتی که من میتونم به کارهام برسم توی زمان خواب شماست پس شروع میکنم

اول یادم افتاد که بگم که دخملی رو دیروز بردیم دکتر تا جواب آزمایشها رو دکتر ببینه که آقای دکتر بعد از دیدن آزمایشها گفتن مشکلی نداری و خدا رو شکر سالم سالمی

من و بابائی هم تصمیم گرفتیم که الکی دکتر نبریمت چون دیروز کلی بچه سرماخورده و تب دار اونجا بودن که امکان داره الکی شما به خاطر قرار گرفتن توی محیط های آلوده مریض بشی

پس دکتر قلب هم کنسل میشه و من و بابائی منتظر روزی هستیم که دخترک نازم غذا بخوره و تپل بشه و مامانی رو از غصه کم وزنیش دربیاره ،البته من همین که میبینم شما سرحال و شیطون هستی و هزار ماشاالله از دیوار راست بالا میری خدا رو شکر میکنم و مطمئن میشم که مشکلی نیست و فقط به خاطر ورجه وورجه های شما و نخوردن غذا هست که شما خیلی وزن اضافه نمیکنی

خب کارها جدید گل مامان

١-دیگه مثل فشفشه از مبل و وسایلی که بتونی میری بالا و میای پائین ،دیگه بالا و پائین رفتن رو حسابی وارد شدی

٢-از مبلمون که میری زحمت میکشی و هی کلید رو فشار میدی و چراغ رو خاموش و روشن میکنی

٣-حسابی تعریف میکنی و حرف میزنی بابا  و بابائی میگی جدیدا گفتن ماما رو فراموش کردی اگه یه چیز خوشمزه ببینی حسابی دهنت رو باز و بسته میکنی و ملچ و مولوچ میکنی و شروع میکنی م م م گفتن یعنی من من ،دیشب بابائی انار خریده بود که تو صبح که از خواب پا شدی دیدی و شروع کردی به اشاره کردن به انارها و م م م گفتن

بعضی وقتها که میخواهی وسایل را بهمون بدی میگی بگی یعنی بگیر یا وقتی میخوای ازمون بگیری میگی اد ٍ یعنی بده

عاشق این هستی که بگی ای چیه؟ ای کیه؟ با غلظت هم بیان میکنی و با صدای بلند

فکر نکنی که هنوز خوابی و مامانی داره اینها رو برات مینویسه نه گلم شما کلی وقت هست که بیدار شدی و مامانی هم داره باهات بازی میکنه و هم وبلاگت رو مینویسه

٤-عاشق این هستی که وسایلت رو به سمت کسی دراز کنی و بگی بگیر و بعد که اون دست دراز کرد بگیره تو دستت رو عقب بکشی و دوباره از اول یه طورائی همه رو سرکار میزاری

٥-جدیدا دراز میکشی و بعد هم پاهات رو محکم میکوبی زمین معمولا اول لم میدی و بعد خودت رو هل میدی سمت پائین و تا جائی که دراز بکشی و با پاهات به این طرف و اونطرف ضربه بزنی

٦-چون آشپزخونه رو موکت کردیم تا برای تو راحت باشه عاشق این هستی که من توی آشپزخونه باشم و تا با کابینت ها (که هنوز خدا رو شکر یاد نگرفتی بازشون کنی)و فرگاز و لباس شوئی بازی کنی،یا اینکه کفش دراز بکشی و هی غلت بخوری و خودت با خودت حرف بزنی❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

٧- در کمد تلویزیون رو راحت باز میکنی و ما هم برات کردیمش کمد اسباب بازیهات

٨-از دیروز تا حالا هم میری توی قسمت پائین گهواره ات و میشینی و با وسایلی که اونجا هست بازی میکنی

٩- عاشق کتاب و ورق زدن کتابهای بزرگ هستی و چون هنوز تسلط نداری وقتی یه برگش دستت میمونه یه دفعه پارش میکنی

١٠-دیگه میتونی روی لبه ها بشینی و پاهات رو پائین بذاری مثل لبه ورودی آشپزخانه یا دورچین حمام یا دسته های مبل ،فکر کنم باید برات صندلی بخریم تازه روی لبه وانت که خیلی نازک هم هست میشینی و میتونی خودت رو کنترل کنی تا نیفتییعنی به زبان ساده روی ستون فقراتت تسلط داری

❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

١١-دوباره نی نای نای یادت اومده ولی پیشرفته شده دوتا دستهات و بدنت رو با هم تکون میدی ،اینها رو برات فیلم میگیرم چون توصیفش سخته عزیز دلم وای که چقدر شیرین این کارها رو میکنی

خنده دار اینکه توی دهه محرم که چند روزی میشه ازش میگذره شما وقتی همه سینه میزدن با هیجان دست میزدی و و با مداح صدات رو بالا میاوردی و هرچی هم بقیه تلاش کردن سینه زدن رو یادت بدن شما کار خودت رو میکردی ولی یه چند روزی میشه که بادست به شکمت میزنی فکر کنم تازه سینه زدن یا به عبارتی به شکم زدن رو یاد گرفتی

١٢-این کارت اشک رو به چشمهای من وبابائی میاره و خدا رو شکر میکنیم به خاطر لطفی که بهمون داره دختر گل مامان عاشق اذان و نماز هست و وقتی اذانت پخش میشه روبروی تی وی میشینه و اون هم اذان میگه یعنی کاملا مشهود این کارو میکنیا یا وقتی قرآن پخش میشه تو هم مثل صدای قاری رو از خودت درمیاری الهی مامان قربونت بشه

فعلا اینها رو یادم میاد اگر کار جدیدی یادم افتاد حتما برات اضافه میکنم گلمن دیشب با بابائی و شما رفتیم رستوران که حسابی شیطونی کردی و نذاشتی ما غذا بخوریم بابائی بهت میگفت بابائی یادت میمونه که چقدر ما غذاهامون سرد شد و تو نذاشتی ما راحت غذا بخوریم؟ ولی مطمئنم که یادت نمیمونه و وقتی این مطالب رو میخونی خنده ات میگیره و با تعجب به حرفهای ما گوش میدی آخه اون موقع حتما تو یه دختر با کمالات و نازنین هستی

دخترکم برات مینویسم تا بدانی شیطنت های تو فقط یه لحظه آزار دهنده هست و با با یه لبخند کوچیکت تمام اونها فراموش میشه

من و بابائی عاشق این جست و خیز ها و ورورجکی های شما هستیم

من تو فکرم که یک کاری باید انجام بدم ولی نمیدونم براش چکار کنم حتما چند روز دیگه خبرش رو بهت میدم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)