اومدن دوست بابائی از تهران

خاله زهرا و عمو رضا این هفته اومدن خونمون و حسابی به سنا خانم خوش گذشت ولی به مامانی زیاد خوش نگذشت چون که سنا گلی موقع غذا همش میخواست بیاد توی سفره و نمیذاشت مامانی و بقیه راحت غذا بخورن یا اینکه میخواست مامانی پیشش باشه و بعدش کلی کار روی دست مامانش میموند کلی مواقع هم بهونه شیر میگرفت این گلی خانم ما

لحظه اولی که اومدن خونه برخورد تو خیلی بامزه بود دخترم به اصطلاح خجالت میکشید ازشون نشسته بود و سرش رو به یه طرفش خم کرده بود و دستش رو به سمت عقب تکون میداد و سرش رو هم انداخته بود پائین و زیر چشمی نگاهشون میکرد و لبخند میزد وای واقعا این فیگورت خیلی بامزه بود

خاله زهرا و عمو رضا کلی ذوق کردن و خودشون رو نگه میداشتن که تو رو نخورن

شب اول بعد از اینکه رفتیم فرودگاه دنبال عمو اینا رفتیم رستوران لبنانی

روز دوم ناهار خونه بودیم که مامانی لوبیا پلو و مرغ درست کرد و بابائی تا ظهر سرکار بود و بعدازظهر رفتیم بابا بستنی و ذرت خوردیم به عنوان شام و بعدش هم رفتیم ماشین گردی شیراز توی شب و ساعت 11 بود که رفتیم شاهچراغ زیارت که تا رسیدیم اونجا تو بیدار شدی و برای یه نی نی که دراز کشیده بود ذوق میکردی بعدش برگشتیم خونه که دوباره شما بدو ورودمون بیدار شدید و مامانی و بابائی رو که حسابی خسته بودن تا ساعت 1:30 بیدار نگه داشتی و چون فردا صبح زود قرار بود بریم تفریح بیرون از شهر مامانی حسابی کلافه شده بود

روز سوم بعد از اینکه بابائی و عمو رضا بعد از نماز صبح رفتن دارالرحمه و برگشتن رفتیم تنگ تیزاب

اینم عکسهای دخترم توی سربست سپیدان کنار درخت های سیب هست

بامزه اینکه دخترم همین جا توی اردیبهشت با شکوفه های درخت های سیب عکس داره

اینم سنا گلی و بابائی

این دختر نازم که باچشمای خوشگلش داره با تعجب عمو اینا رو نگاه میکنه

اینم سنا و عمو رضا

پیک نیک خوب بود ولی مامانی خیلی این روزها خسته میشه آخه تو حسابی شیر میخوری و غذای دیگه ای نمیخوری و مامانی هم که همش باید حواسش به تو باشه و موقع غذا هم شما با شیطونیهات نمیذاری درست غذا بخوره ضعیف شده و بعضی موقع ها کم میاره و از دست دخترش شاکی میشه ولی اینو بدون که مامانی عاشق دختری هست و یه لحظه هم حاضر به کوچکترین ناراحتی برای گلش نیست

عزیزم با تمام سختی های این روزها عاشقتم