سناسنا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

فندقی مامان و بابا

سنا خانم مامانی شده

1391/4/27 11:41
نویسنده : مرضیه
275 بازدید
اشتراک گذاری

چقدر این روزها از نبودن من در کنارت میترسی

صبحها که بیدار میشی اولین جائی که به سمتش میری تا منو ببینی آشپزخونه هست

بغل هر کسی باشی تا دستم رو به سمتت میارم میای بغلم و بهم میچسبی و من با تمام وجود احساس نیازت رو به آغوشم احساس میکنم

اگر کنارت خوابیده باشم خوابهات عمیقتر و آرامش بیشتری توی چهرت هست و بعضی موقع ها سرت رو میاری و کنار سینم میذاری و میخوابی

امروز یه کار بامزه کردی که بابائی گفت عکسش رو بگیرم تا اونم بیاد ظهر ببینه

صبح ساعت ٨ بیدار شدی و کلی با سینه خیز دور خودت گشتی بعد ساعت ٩ بود که دیگه دیدم خوابت میاد بغلت کردم و خوابوندمت و بهت شیر دادم کلی شیر خوردی ولی بازم نخوابیدی منم دیگه ولت کردم و تو دوباره سینه خیز رفتی سمت آشپزخونه که من یه لحظه خوابم برد و وقتی چشمام رو باز کردم با تعجب دیدم که دم در آشپزخونه سرت رو گذاشتی زمین و خوابیدی ،باورم نمیشد آخه اصلا عادت نداری خودت بخوابی مگر شیر بخوری و وسطش خوابت ببره

عزیزم چقدر این روزهات رو دوست دارم ،چه احساس شیرینی بهم دست میده وقتی آغوش منو با هیچ جائی و هیچ کسی عوض نمیکنی

اگر حالا من تمام زندگی تو هستم تو از روزی که توی دل مامان جا گرفتی همه وجود من شدی

سنای ناز و زیبای من تو برایم تمام معنا و مفهوم عشق به زندگی هستی

دوستت دارم و عاشقانه میپرستمت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)