مامانی و سنا
وای دخترم چقدر عاشق این لحظاتت هستم که از یه خواب عمیق پا میشی و سر حالی و شروع میکنی از خودت صدا درمیاری و نگاه مامانی میکنی تازه دستهات هم توی دهنت هست
دیشب چقدر با بابائی ذوق کردیم
ماجرا از این قرار بود که تو جدیدا خیلی وروجک شدی ،من داشتم به تو شیر میدادم و بابائی پای کامپیوتر بود بذار من برم یه کم بچلونمت آخه دیگه طاقت دیدن این صحنه رو ندارم دلم میخواد تو رو دولوپی بخورم کاش میتونستم برات فیلم بذارم اگر دوباره وقتی دوربین میاد با کنجکاوی نگاهش نکنی و کارت رو ادامه ندی خب ما برگشتیم کلی چلوندمت و ازت فیلم هم گرفتم ولی باز جلو دوربین کنجکاوانه دوربین رو نگاه کردی ولی بد نبود ،حالا هم بردم شستمت و آوردم گذاشتم تا آزاد باشی و بازی کنی و بعد پمپرزت کنم با بوق بدو بدوت سرگرمی
حالا بقیه ماجرا تو یه قلپ شیر میخوردی و می می رو ول میکردی و به بابا نگاه میکردی و سرو صدا درمیآوردی تا بابا بهت نگاه کنه یه چیزی بگه بعد دوباره تو با هول می می رو میگرفتی و یه قلپ و ولوجکی از دوباره به حدی که بابائی دیگه طاقت نیاورد وگفت من دیگه الان این شیطونک رو میخورم و گرفتت و کلی باهات بازی کرد