دخترم 9 ماهه شد
الان که دارم این مطلب رو برات مینویسم ساعت ١ :٣٠ نیمه شبه و دو ساعتی میشه که دخترم ٩ ماهه شده
خدیا چقدر زود گذشت از شنیدن اولین صدای گریه تو ، از اولین لحظه ای که تو در آغوشم جای گرفتی و من مادرانه می پرستیدمت
چقدر در این لحظات که توی در آغوش فرشته ها به خواب رفته ای من دلتنگ ٩ ماه پیش شدم زمانی نه چندان دور ولی با تغییراتی بس عجیب و با شتاب
دیر زمانی نمی گذرد تو نوزادی بودی به شدت وابسته به من حالا روز به روز بزرگ میوی و من هر روز بیشتر چهره یک دختر ناز و زیبا را در چهره معصومن میبینم
با نوشتن این مطالب اینقدر دلتنگت شدم که دوست دارم در آغوش بگیرمت و تمام وجودت را غرق بوسه کنم
در آغوش بفشارمت تا این قلبم که در عشق به تو تند تند می تپد آرام بگیرد
دخترکم در این روز که تو ٩ ماهه شدی به روزی می اندیشم که تو ٩ ساله میشوی و دختری به تمام معنا سنا، نور ، روشنائی
دختری با حجاب و عفاف و معصوم چون گلهای پاک و خوشبو
دخترم برایت آرزومند ٩٠٠ سال زندگی زیبا هستم
باز هم در این ساعات شبانه که تو در خواب نازی مادرانه می ستایمت
دخترکم عزیزکم یگانه ام بی هیچ حرفی و کلامی تنها می توانم بگویم می پرستمت چون آیتی از آیات بی مثال آفریدگارم هستی
پس از ته وجود به فریاد می آیم که دوستت دارم