تاخیر در نوشتن
دخترکم سنا جون مامانی ببخشید مدتهاست که نتونستم توی وبلاگت مطلب بذارم آخه نتمون قطع شده بود و من دسترسی به نت نداشتم تا برات مطلب بذارم
ولی یکم تنبلی از خودم هم بود آخه کاش مطالب رو بر اساس تاریخ توی ورد تایپ کرده بودم تا بعد وارد وبلاگت میکردم و تاریخ ها از دستم نمیرفت چون تو کلی پیشرفت کردی و من همه تاریخ ها رو یادم نمونده
واقعیت دیگه اینکه این روزها اینقدر وروجک و شیطون شدی که من وقت سر کامپیوتر اومدن پیدا نمیکنم حالا هم که تازه از خواب بیدار شدی و داشتی با اسباب بازیهات بازی میکردی داری چهار ست و پا به سمت من میای و حالا که رسیدی داری از صندلی کامپیوتر بالا میای تا خودت رو به من برسونی
چقدر این روزها به صبر و بردباری نیاز داری تو حسابی شیطون شدی و باید تمام مدت دنبالت باشم که به خودت آسیب نرسونی و یه سختی دیگه هم اینکه تو دوست داری تمام مدت پیش مامانی باشی و اگه من توی آشپزخونه برم میای دنبالم و چون جلوی در پشتی گذاشتیم تو حسابی شاکی میشی و گریه میکنی که پیش من بیای
عزیز دلم سنای زندگیم تو همه عشق من و بابائی به زندگی هستی
چقدر دلم میسوزه روز آخر قبل از این مطلب برات یه متن بلند نوشتم که نمیدونم چی شد و ارسال به وبلاگت نشد چقدر دلم سوخت چون کلی برات دردل کرده بودم حالا بابائی پیشنهاد کرده که اول توی ورد تایپ کنم و بعد اینجا بیارم
چقدر حرف دارم برات بزنم خدا کنه بتونم امروز کلی وبلاگت مرتب کنم