چقدر ناز خوابیدی
الان ساعت 3 نصفه شب هست و من و بابائی بیدار هستیم تا به کارهامون برسیم
عزیز دلم تو اینقدر ناز خوابیدی که دلم خواست برات یه مطلب بذارم
نمیتونم عمق احساساتم رو برات بنویسم
اینقدر ناز مثل فرشته ها خوابیدی که دلم میخواد بیام بغلت کنم و بوسه بارونت کنم
عروسکم الان دلم میخواد بیام دست توی موهات کنم و یه دل سیر نگات کنم
آرامش توی چهرت لبخند رو مهمون لبهای مامانی میکنه
دوست دارم چشم به صورتت بدوزم و با چشمهام انقدر بهت زل بزنم که بدون اینکه حرفی بزنم تو تمام احساسم رو بخونی
سنا جونم نازنینم چقدروقتهائی که توی خواب غلت میزنی تا بالاخره به من برسی و توی بغلم خوابت عمیق بشه رو دوست دارم
حس آرامشی که آغوش من به تو هدیه میده بزرگترین نعمتی هست که خدا به یه مادر داده
عزیزکم نفسم عمرم نیاز من به تو بیشتر از نیاز تو به من نباشه کمتر نیست
لحظه هائی که بیدار میشی و من بهت میگم بیا توی بغلم و تو با عجله بدو بدو خودت رو توی بغلم میندازی من خودم و آرامشی که از آغوش تو میگیرم رو با هیچی توی دنیا عوض نمیکنم
احساس زیبای مادر بودن با هیچ چیز توی دنیا عوض شدنی نیست
یگانه زندگیم به خدا میسپارمت