سناسنا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

فندقی مامان و بابا

واکسن 18 ماهگی

1392/4/17 14:30
نویسنده : مرضیه
1,166 بازدید
اشتراک گذاری

دختر ناز و خوشگلم روز سه شنبه 11 تیر برای من و بابائی روز سختی بود آخه من و بابائی اصلا طاقت گریه و اشک ریختن تو رو نداریم

روز سه شنبه من صبح زود پاشدم و بعد از اینکه یکم کارهام رو کردم شما هم پاشدی آخه میخواستم شما رو ببرم آرایشگاه موهات رو کوتاه کنم و بعدش هم بریم برای واکسن آخه بابائی باید صبح زود میرفت اداره و بعدش مرخصی میگرفت و میومد که بریم

صبحانه خوردیم و بعدش حمومت کردم و دوتائی رفتیم آرایشگاه هنگامه

همونجائی که دفعه قبل هم برای کوتاهی موهات برده بودمت

اینم سنا خانم  و موشیش در حالیکه آماده شده بره آرایشگاه و واکسن

1

اینم سنا خانم که داره به زبون خودش میگه دیگه نمیخوام ازم عکس بگیری

1

البته موهات خیلی بلند نبود ولی تو بشدت گرمائی هستی و کلی عرق میکنی و کلافه میشی

و چون بعد از واکسنت شنیده بودم که تب میکنن میخواستم دیگه اون موقع اقلا با موهای کوتاه کمتر گرمت بشه

ساعت 11 با بابائی رفتیم پیش خانم فخار برای واکسن که قبلش وزنت کردن که با تاسف 9 کیلو بودی و قدت که اجازه ندادی و با کلی دردسر آخر برات گرفتن که 80 بود ولی به نظرم اشتباه گرفتن و بیشتر باشی و دور سر 44

باز خدا رو شکر یه مقدار وزن اضافه کرده بودی و من گوش شیطون کر و به لطف خدا از غذا خوردن این روزهات راضی هستم

نه اینکه خوب بخوری نه ، بهتر میخوری در مقایسه با خودت و نه دیگرون

خلاصه باز هم خانم فخار بهمون کلی توصیه های خوب کرد از جمله قرار شد برات شربت سانستول بهت بدیم به جای مولتی ویتامین و شربت کیدی کیر به جای قطره آهن که هنوز این رو پیدا نکردیم و همون قطره آهن ایرانی رو میخوری

خب رسیدیم به قسمت سخت ماجرا و اونم واکسن زدن

شما خیلی جدیدا از خوابوندنت رو تخت میترسی و هنوز اتفاقی نیفتاده شروع میکنی به گریه کردن

به خاطر همین هم از بابائی خواستم چون واکسن 18 ماهگی سخته حتما باشه

خلاصه تا خوابوندیمت روی تخت غش کردی از گریه من کلی جلوی خودم رو گرفتم که گریه نکنم دلم حسابی داشت ریش میشد که تو اینطوری ضجه میزدی فکر نمیکنم که بابائی هم وضعش بهتر از من بود ولی بهر حال من دستات و بابائی هم پاهات رو محکم گرفته بودیم تا واکسنت رو بزنن

بعدش هم بابائی بغلت کرد و روی صندلی نشست و واکسن دستت رو زدن و بعد هم که دو تا قطره واکسن فلج اطفالت

به حدی تو گریه کردی که خانمی که واکسنت رو هم زد خودش گفت وای دلم کباب شد کاش یه موقعی یه چیزی جای آمپول بیاد تا بچه ها اینقدر درد نکشن

ولی گریه شما با اومدنمون بیرون از مرکز و خریدن یه بستنی یا به قول تو بشنی تموم شد

تو راه وقتی بستنی رو خوردی خوابیدی و من و بابائی که قصد داشتیم ببریمت پارک یکراست رفتیم خونه مامان جون اینا

ولی تا گذاشتمت رو تشکت بلند شدی و تا بعدازظهر حسابی آتیش سوزوندی

به حدی که به بابائی گفتم کاش زنگ میزدم میپرسیدم شاید اشتباهی بهش آمپول ویتامین زدن

الهی مامانی دورت بگرده و هیچ وقت ناخوشیهات رو نبینه

شبش تب کردی و تا فردا هم تب داشتی

ولی قسمت سخت ماجرا شب بعدش بود که پات درد میکرد و خوابت نمیبرد و فقط میگفتی دد یعنی درد دارم و یهو میگفتی وای وای دد

دوباره فردا شب هم همین طور و تو تقریبا یه روز میشد که نمیتونستی بخوابی از شدت درد

شب بعدش که خونه خودمون بودیم واقعا مستاصل شده بود

تو نشسته خواب بودی و از شدت خستگی چشمهات میومد روی هم ولی تا دراز میکشیدیدوباره پات درد میگرفت و شروع میکردی به بیتابی

تنها چیزی که توی خونه داشتم قطره استامینوفن بود که اونم تا بهت دادم بالا آوردی ولی فکر کنم یه قطرش که پائین رفته بود آخر کار خودش رو کرد و شما بعد از کلی شیر خوردن خوابت برد

و خدا رو شکر پرونده واکسن 18 ماهگی سنا خانم هم بسته شد

دیگه واکسنهای دخترم رفت تا 7 سالگی

عروسکم خدا رو شکر که تو کنارمون هستی و یه خنده نازت کانون زندگیمون رو گرمتر میکنه

خیلی دوست داریم واصلا طاقت دیدن اشکهات رو نداریم

اونروز توی آرایشگاه و مرکز بهداشت اونقدر ورجه وورجه و شیطونی میکردی که حسابی توجه همه رو جلب میکردی

توی آرایشگاه چون نذاشتی برات پیشبند ببندن خانم آرایشگر بهم گفت که همه لباسهات رو دربیارم و وقتی بعدش میخواستم سارافونت رو تنت کنم تو نمیزاشتی و توی آرایشگاه شیطونی میکردی خانم آرایشگره اومد سارافونت رو گرفت و بعد از کلی که باهات بازی کرد خودش تنت کرد

توی مرکز بهداشت هم تو اومده بودی دست یه نی نی رو گرفته بودی البته نی نی که چه عرض کنم یه دختر 10 ساله و بهش میگفتی بیا ، بعد بهش گفتی ایشین یعنی اینجا روی این صندلی کناری من بشین

و جالبه چون به همه خانمها میگی عمه کلی ذوق میکنن و خوششون میاد

آخر کار هم که میخوایم بریم میگی بای بای و دستهات رو تکون میدی براشون

خلاصه حسابی هر جا میریم جای خودت رو باز میکنی

و این هم از این هفته سنا

راستی قراره این هفته عمه سمیه و مامان جون اینا و مامان و بابا و خواهر عمو عباس رو برای پاگشا دعوت کنیم خونمون

خدا کنه عسل مامانی حسابی همکاری کنه

میبوسمت عزیزکم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)