سناسنا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه سن داره

فندقی مامان و بابا

این روزهای دخترم

چقدر این روزها دیگه حرکاتت آگاهانه شده همه حرفها و دستورات رو میفهمی و به درخواستها جواب میدی کلی جای خودت رو باز کردی و همه حسابی در نبودت دلتنگت میشن صدای خنده هات که کلی بهمون روحیه و انرژی میده کارهائی که این روزها میکنی رو برات مینویسم با این کارهات کلی از من و اطرافیان دل میبری 1-وقتی کسی خواب باشه  انگشتت رو روی بینیت میذاری و میگی هیس (این کار رو زن دائی مریم بهت یاد داده،موشی رو میذاشت روی زمین و دستش رو روی بینیش میذاشت و میگفت سنا هیس موشی لالا کرده و اینجوری شد که شما این رو یاد گرفتی) همین جا یه خاطره با مزه رو برات تعریف کنم اونروز داشتی با ام پی 4 چند تا کلیپ نگاه میکردی که یکباره من دیدم که تو هی دست...
26 خرداد 1392

خریدهامون از نانی و مانی

دوتا از دوستای مامانی توی کلوپ تصمیم گرفتن که مغازه اینترنتی راه بندازن و بابائی هم که بعد از خرید اینترنتی لباس عروسی دائی علیرضا اینا دیدش در مورد خرید اینترنتی خوب شده بود قبول کرد که برای سنا چند دست لباس از خاله ناری و مانیا بگیریم این آدرسشون توی نی نی سایت هست http://www.ninisite.com/clubs/detail.asp?clubID=19250 این اولین سری خریدمون این بلوز و تایت رو تو خیلی دوسش داری(٢٣٠٠٠ تومان)   اینم رنگهائی که بود و وقتی من قصد خرید داشتم فقط سایز تو رنگ بنفشش مونده بود که همونم رنگ قشنگی بود مامانی کاش یکم چاق میشدی این دومی هنوز برات بزرگه و به احتمال زیاد برای پائیز اندازه ات میشه(١٩٠٠٠ تومان) این مدل رو...
11 خرداد 1392

اولین کلمات

سنا عسلی ما این کلمات رو دیگه راحت میگه ١- مامان, مامانی ,مامائی ٢-بابا , بابائی , بابا جو(یعنی جون) ٣-عمه ٤-دائی ٥-اس(عکس) ٦- آقا ٧- نی نی ٨- نه ٩-به ,به به ١١-باسی (بازی) ١٢- توپه(توپ) ١٣-ات(ساعت) ١٤-الو ١٥-جوجه ١٦ چیه؟ چی چیه؟ ای چی چیه؟ ١٧-پیسی (پیشی) ١٨-مامی(میو صدای گربه) ١٩-آب ٢٠-موسی(موشی) ٢١- آب باسی ٢٢- نیس(نیست) ٢٣-رفت ٢٤-باآ(بالا) ٢٥-پایی(پائین) ٢٧-علی ٢٨-معیه(مرضیه) ٢٩-کش(کفش) ٣٠-دده جملاتی که میگی ١- بابا کو؟ ٢- بابا رفت ٣- دائی کو ٤- دائی رفت ٥- عمه کو؟ ٦-آب بده (اولین جمله ای که بیان کرد و توی ایام عید بود) فعلا همین ها رو یادم هست اگه یادم اومد با بقیه...
11 خرداد 1392

اولین خرید از خاله ناری و مانیا

اینم اولین لباسی که به خاله اینها سفارش دادیم هر چی بگم تو این بلوز و تایت رو دوست داری کم گفتم تنها لباسی هست که از بس دوسش داری موقعی میخوایم تنت کنیم خیلی آروم میشینی تا تنت کنیم و موقع درش آوردن هم گریه میکنی اینم سنا ناناز با لباسش وای دیگه خجالت میکشم عسک بگیرم ...
11 خرداد 1392

دخترم و اولین چادرش

هر وقت میخواستم نماز بخونم بدو بدو میومدی و چادر منو مینداختی روی سرت و شروع میکردی به نماز خوندن وای عاشق نماز خوندنت هستم ولی تو اونقدر وروجکی که نمیذاری ازت فیلم بگیریم و تا دوربین رو میبینی چادرت رو میندازی و میدوی سمت دوربین تا بگیریش و خنده دار اینه که صفحه لنزش رو میگیری سمت خودت یعنی میخوای خودت از خودت عکس بندازی خب بالاخره مامان جون یه پارچه چادری برات گرفت و داد به خواهر زن دائی مریم تا برات یه چادر بدوزه اونم حسابی سلیقه به خرج داد و اینها رو برات با اون پارچه دوخت چادر نماز - مقنعه - جانماز - یه کیف کوچولوی بامزه که اینها رو توش بذاری خیلی دوسشون داری و تا من جانمازم رو میارم و پهن میکنم تو هم میری و کیفت رو میاری...
11 خرداد 1392

بابا جونم روزت مبارک

  نمیتونم برات اینجا مطلب بنویسم چون بابا باید از احساس خوب پدر شدنش و اینکه چه لذتی میبره وقتی تو بابا صداش میکنی برات بنویسه پس دیگه من حرفی نمیمونه تا برات بنویسم اینم از طرف من برای بابائی   ...
11 خرداد 1392

منم یک مادرم

چقدر از اینکه یک مادر هستم به خودم میبالم دخترم سنا جون من یدک کشیدن این لقب رو مدیون تو هستم توئی که با آمدنت ،من به نشان بزرگ مادری نائل اومدم امروز من 16 ماه هست که احساس شیرین مادری رو تجربه میکنم احساسی که شاید فقط یک مادر متوجه اون میشه وای امروز ماهگرد 16 ماهگی تو هم هست کاش سرما نخورده بودم و یه کیک خوشمزه درست میکردم البته بابائی دیشب برامون خامه خریده قبل از بچه داری وقتی یک جائی مهمون بودیم و بچه ای اذیت میکرد و مادرش نمیتونست راحت غذا بخوره من همش میگفتم خیلی سخته تو دیگه یه لحظه آرامش نداری ولی الان میدونم که برای مادر اصلا این سختی ها به نظر نمیاد عزیز یگانه ام وجود تو گرمای خونه سه نفرمون هست و چقدر م...
11 ارديبهشت 1392

دوباره با سنا یه آتلیه کوچیک برای خودمون راه انداختیم

خیلی دوست دارم مامانی امروز روز مادره و از تو ممنونم که این واژه رو تو به من تقدیم کردی و حالا عکسهای دخترم بدون هیچ حرفی این عکس رو خودم خیلی دوسش دارم اینم یه خنده زورکی آخه تی وی داشت یه آهنگ غمگین پخش میکرد و تو شروع کردی به اون کار خنده دار یعنی شروع میکنی به مویه کردن مثل کسی که داره گریه میکنه و من بهت گفتم سنا مامان بخند خب نتیجه اش هم عکس پائینی میشه دیگه اینم سنا عروسکی با موهای  فرفری اینم سنا خانم که عاشق این کیف پر از لاک مامانی هست حالا برو ادامه مطلب تا سوپرایزت کنم   این عکسها رو موقعی که 6 ماهت بود با کمک زینب خاله فریبا گرفتیم مامانی کلی غصم گرفت...
11 ارديبهشت 1392